سفارش تبلیغ
صبا ویژن


لــعل سـلـسـبیــل

یک قلم مو برداشتم ؛ قلم موی سر ریز شماره ی 1 ؛ همین طور پالت قدیمی و کهنه ی پلاستیکی ام را و رنگ قهوه ای ؛ قهوه ای شماره ی 3 مانی . افتادم به جان ترکهای روی دیوار . همان ترکهایی که درست بالای کمد دیواری بدون در اتاقم واقع شده اند . همه ی شکافها را قهوه ای کردم ؛ امتداد همه ی خط ها را با قلم مو و رنگ گرفتم و رفتم ...
شاهکاری شد ! ترکهای روی دیوار الان از دور داد می زنند . دلم از من خواست این کار را بکنم ؛ دوست داشتم تا همه ترکهای روی دیوار را به خوبی ببینند و شاید بیشتر از همه خودم ... من که به ترک روی دیوار هم می خندم ! ترک ها را پر رنگ کردم تا خنده دار تر به نظر برسند آنقدر که حتی گریه دار هم باشند ! ترکها را پر رنگ کردم تا یادم بماند اگر دل کسی خش برداشت ، مثل همین ترکهای روی دیوار باقی می ماند . حتی اگر قلم مویی هم برای اصلاح برداریم شاید بشود مثل همین کاری که من کردم، و تازه ترکها نمایان تر هم بشوند .
در حین کار یادم افتاد به ماجرای آن پسربچه و پدرش ؛ پدر که یک میخ دست پسر داد و گفت در دیوار فرو کن ! پسرک آن قصه زود به زود عصبانی می شد و کارهای نادرستی در حین عصبانیت می کرد اما حتی وقتی پسرک میخ را از دیوار درآورد جای آن روی دیوار مشخص بود ...  من هم ممکن است با کارهای نسنجیده ام ترکهای عمیقتری بر یک دل جای بگذارم ؛ یک لحظه ترسیدم ، دوست داشتم کاری کنم که همه ی ترکها از بین برود اما نمی شد ... پس ترجیح دادم زجر دیدن همه ی ترکها را به جان بخرم . درد بدی است . دیدن آن همه ترک آزار دهنده است .
ترکهای روی دیوار شاخه شاخه می شوند . یک ترک عمیق شاخه های متعددی از ترکهای ریزتر را باعث می شود . من هیچ وقت نباید تبعات کاری را که می کنم از یاد ببرم . شاید ترکی که من بر دلی باقی می گذارم باعث ترکهای ریز و درشت دیگری هم بشود ولی دوست ندارم سرانجام این ترکها باعث فرو ریختن دیواره ی دل انسانی بشوند...
غم عمیقی بر دلم نشست ؛ هرکه از در وارد شد ترکهای روی دیوار دلم را مسخره کرد و رفت ... آن ترک ها درد تلخی را به جانم نشاندند .


نوشته شده در جمعه 87/2/27ساعت 10:21 عصر توسط هـاجـر زمـانـی نظرات ( ) | |

Design By : LoxTheme.com